دیدمت چشم تو جا در چشمهای من گرفت
آتشی یک لحظه آمد در دلم دامن گرفت
آنقَدَر بیاختیار این اتفاق افتاده که
این گناه تازهی من را خدا گردن گرفت
در دلم چیزی فرو میریزد آیا عشق نیست؟
اینکه در اندام من امروز باریدن گرفت
من که هستم؟ او که نامش را نمیدانست و بعد
رفت زیر سایهی یک «مرد» و نام «زن» گرفت
روزهای تیره و تاری که با خود داشتم
با تو اکنون معنی آیندهای روشن گرفت
زندهام تا در تنم هُرمِ نفسهای تو هست
مرگ میداند: فقط باید ترا از من گرفت
مرحومه نجمه زارع
چون طفل که از خوردن داروست پریشان
بی دوست پریشانم و با دوست پریشان
ابرو به هم آورده و گیسو زده بر هم
چون ابر که که بر گنبد مینوست پریشان
مجموعه ی نا چیز من آشفته ی او باد
در جنگل گیسوی تو آهوست پریشان
آرامش دریای مرا ریخته بر هم
این زن که پری خوست ، پری روست پریشان
با حوصله ی تنگ و دل تنگ چه سازم
با دوست پریشانم و بی دوست پریشان
علیرضا بدیع
اندوه تـــو شــــد وارد كاشـــــانه ام امشب
مهمــــان عزیز آمده در خانــه ام امشب
صد شكر خدا را كه نشسته است بشادی
گنـج غمـــــت اندر دل ویرانـه ام امشب
من از نــــگه شــــــمــــع رخـت دیده ندوزم
تا پــاك بســـوزد پـر پروانـــــه ام امشب
بگشـــا لــب افسونگرت ای شــوخ پریچهر
تا شیخ بداند ز چه افسانــه ام امشب
ترســـــــم كه ســــــر كــوی ترا سیل بگیرد
ای بیخـبر از گریـــه مستانـه ام امشب
یك جرعـــــه ی آن مســت كند هر دو جهانرا
چیزیكه لبت ریخت به پیمانه ام امشب
شاید كه شكارم شـــود آن مرغ بهشـــتی
گاهی شـكن دام گهی دانه ام امشب
تا بر ســـــــر مـــن بگـــــذرد آن یار قدیمـی
خاك قـــــدم محـرم و بیگانــه ام امشب
امیـــــــد كه بر خیـــل غمـــش دست بیابد
آه ســــحر و طاقـت مـــردانه ام امشب
از من بگریـــزیــد كه می خـورده ام امـــروز
با مـن منشــینید كه دیوانـه ام امشب
بی حاصـلم از عــــمر گرانمایه فروغی
گر جــان نــرود در پی جانانه ام امشب
فروغی بسطامی
گرچه توفان شد و بی واهمه پركند مرا
و در این غربت دور از همه افكند مرا
آفرین بر نفسش! دست مریزاد به عشق!
كه چنین كرد به چشمان تو پابند مرا
بیخبر آمد و كرد از همه جا بیخبرم
از تو و نام تو و یاد تو آكند مرا
تن سرمازدهام باغ شد و فروردین
تا به لبخند تو پیوند زد اسفند مرا
جادهها در شب تاریك به راه افتادند
تا به روزی كه تو باشی برسانند مرا
تا به روزی كه... شب و جاده و آواز چهقدر؟
میكشد عشق به دنبال تو تا چند مرا؟
فاطمه سالاروند
مرا پیاده میکنی کنار وعده گاهمان
کنار اولین قرار و آخرین گناهمان
دوباره سرد و بی رمق به من نگاه میکنی
به هم گره نمیخورد ولی دگر نگاهمان
من اعتراف میکنم : ز یاد من نمیروی
تو اعتراف میکنی : به عشق اشتباهمان
توفکر می کنی که من به رفتن توراضی ام
تو فکر میکنی فقط به نیمه سیاهمان
مرا پیاده میکنی درست هشت و نیم شب
کنار خاطرات و لحظه های بی پناهمان
گذشته کارم از جدل، به دست ساکی از غزل
هنوز ایستاده ام کنار وعده گاهمان
حبیب فرقانی
نگاهت را نمی خوانم نه با مایی نه بی مایی
ز کارت حیرتی دارم نه با جمعی نه تنهایی
گهی از خنده گلریزی مگر ای غنچه گلزاری ؟
گهی از گریه لبریزی مگر ای ماه دریایی ؟
چه می کوشی به طنازی که بر ابرو گره بندی
به هر حالت که بنشینی میان جمع زیبایی
درون پیرهن داری تنی از آرزو خوشتر
چرا پنهان کنی ای جان بهشت آرزوهایی؟
گهی با من هم آغوشی گهی از ما گریزانی
بدین افسونگری در خاطرم چون نقش رویایی
لبت گر بی سخن باشد نگاهت صد زبان دارد
بدین مستانه دیدن ها نه خاموشی نه گویایی
گهی از دیده پنهانی پریزادی پریرویی
گهی در جان هویدایی فرح بخشی فریبایی
به رخ گیسو فروریزی که دل ها را برانگیزی
از این بازیگری بگذر به هر صورت دلارایی
چرا زلف سیاهت را حجاب چهره می سازی؟
تو ماهی در دل شب ها نه پنهانی که پیدایی
زبانت را نمی دانم نه بی شوقی نه مشتاقی
نگاهت را نمی خوانم نه با مایی نه بی مایی
مهدی سهیلی
امشب تمام عاشقان را دست به سر کن
یک امشبی با من بمان، با من سحر کن
بشکن سر من کاسه ها و کوزه ها را
کج کن کلاه، دستی بزن، مطرب خبر کن
گل های شمعدانی همه شکل تو هستند
رنگین کمان را بر سر زلف تو بستند
تا طاق ابروی بت من تا به تا شد
دردی کشان پیمانه هاشان را شکستند
تو میر عشقی عاشقان بسیار داری
پیغمبری، با جان عاشق کار داری
یک چکه ماه افتاده بر یاد تو و وقت سحر
این خانه لبریز تو شد، شیرین بیان، حلوای تر
محمد صالح اعلا
شعاع درد مرا ضرب در عذاب کنید
مگر مساحت رنج مرا حساب کنید
محیط تنگ دلم را شکسته رسم کنید
خطوط منحنی خنده را خراب کنید
طنین نام مرا موریانه خواهد خورد
مرا به نام دگر غیر از این خطاب کنید
دگر به منطق منسوخ مرگ می خندم
مگر به شیوه ی دیگر مرا مجاب کنید
در انجماد سکون ، پیش از آنکه سنگ شوم
مرا به هرم نفسهای عشق آب کنید
مگر سماجت پولادی سکوت مرا
درون کوره ی فریاد خود مذاب کنید
بلاغت غم من انتشار خواهد یافت
اگر که متن سکوت مرا کتاب کنید
قیصر امین پور
من که تسبیح نبودم تو مرا چرخاندی
مشت بر مهره ی تنهایی من پیچاندی
مهر دستان تو دنبال دعایی می گشت
بارها دور زدی ذهن مرا گرداندی
ذکرها گفتی و بر گفته ی خود خندیدی
از همین نغمه ی تاریک مرا ترساندی
بر لبت نام خدا بود خدا شاهد ماست
بر لبت نام خدا بود و مرا رقصاندی
دست ویرانگر تو عادت چرخیدن داشت
عادتت را به غلط چرخه ی ایمان خواندی
قلب صد پاره ی من مهره ی صد دانه نبود
تو ولی گشتی و این گمشده را لرزاندی
جمع کن : رشته ی ایمان دلم پاره شده ست
من که تسبیح نبودم تو چرا چرخاندی؟
نغمه رضایی
این دل اگر كم است بگو سر بیاورم
یا امر كن كه یك دل دیگر بیاورم
خیلی خلاصه عرض كنم: دوست دارمت
دیگر نشد عبارت بهتر بیاورم
از كتف آشیانه ای خود برای تو
باید كه چند جفت كبوتر بیاورم
از هم فرو مپاش، برای بنای تو
باید بلور چینی و مرمر بیاورم
وقتش رسیده این غزل نیمه سوز را
از كوره های خود خوری ام در بیاورم
سید مهدی موسوی قمی
می روم شاید كمی حال شما بهتر شود
می گذارم با خیالت روزگارم سر شود
از چه می ترسی ؟ برو دیوانگی های مرا
آن چنان فریاد كن، تا گوش عالم كر شود
می روم، دیگر نمی خواهم برای هیچ كس
حالت غمگین چشمانم ملال آور شود
باید این بازنده هربار- جان عاشقم-
تا به كی بازیچه این دست بازیگر شود؟
ماندنم بیهوده است، امكان ندارد هیچ وقت
این من دیرین من، یك آدم دیگر شود
شیرین خسروی
اندوه تـــو شــــد وارد كاشـــــانه ام امشب
مهمــــان عزیز آمده در خانــه ام امشب
صد شكر خدا را كه نشسته است بشادی
گنـج غمـــــت اندر دل ویرانـه ام امشب
من از نــــگه شــــــمــــع رخـت دیده ندوزم
تا پــاك بســـوزد پـر پروانـــــه ام امشب
بگشـــا لــب افسونگرت ای شــوخ پریچهر
تا شیخ بداند ز چه افسانــه ام امشب
ترســـــــم كه ســــــر كــوی ترا سیل بگیرد
ای بیخـبر از گریـــه مستانـه ام امشب
یك جرعـــــه ی آن مســت كند هر دو جهانرا
چیزیكه لبت ریخت به پیمانه ام امشب
شاید كه شكارم شـــود آن مرغ بهشـــتی
گاهی شـكن دام گهی دانه ام امشب
تا بر ســـــــر مـــن بگـــــذرد آن یار قدیمـی
خاك قـــــدم محـرم و بیگانــه ام امشب
امیـــــــد كه بر خیـــل غمـــش دست بیابد
آه ســــحر و طاقـت مـــردانه ام امشب
از من بگریـــزیــد كه می خـورده ام امـــروز
با مـن منشــینید كه دیوانـه ام امشب
بی حاصـلم از عــــمر گرانمایه فروغی
گر جــان نــرود در پی جانانه ام امشب
فروغی بسطامی
گرچه توفان شد و بی واهمه پركند مرا
و در این غربت دور از همه افكند مرا
آفرین بر نفسش! دست مریزاد به عشق!
كه چنین كرد به چشمان تو پابند مرا
بیخبر آمد و كرد از همه جا بیخبرم
از تو و نام تو و یاد تو آكند مرا
تن سرمازدهام باغ شد و فروردین
تا به لبخند تو پیوند زد اسفند مرا
جادهها در شب تاریك به راه افتادند
تا به روزی كه تو باشی برسانند مرا
تا به روزی كه... شب و جاده و آواز چهقدر؟
میكشد عشق به دنبال تو تا چند مرا؟
فاطمه سالاروند
مرا پیاده میکنی کنار وعده گاهمان
کنار اولین قرار و آخرین گناهمان
دوباره سرد و بی رمق به من نگاه میکنی
به هم گره نمیخورد ولی دگر نگاهمان
من اعتراف میکنم : ز یاد من نمیروی
تو اعتراف میکنی : به عشق اشتباهمان
توفکر می کنی که من به رفتن توراضی ام
تو فکر میکنی فقط به نیمه سیاهمان
مرا پیاده میکنی درست هشت و نیم شب
کنار خاطرات و لحظه های بی پناهمان
گذشته کارم از جدل، به دست ساکی از غزل
هنوز ایستاده ام کنار وعده گاهمان
حبیب فرقانی
امشب تمام عاشقان را دست به سر کن
یک امشبی با من بمان، با من سحر کن
بشکن سر من کاسه ها و کوزه ها را
کج کن کلاه، دستی بزن، مطرب خبر کن
گل های شمعدانی همه شکل تو هستند
رنگین کمان را بر سر زلف تو بستند
تا طاق ابروی بت من تا به تا شد
دردی کشان پیمانه هاشان را شکستند
تو میر عشقی عاشقان بسیار داری
پیغمبری، با جان عاشق کار داری
یک چکه ماه افتاده بر یاد تو و وقت سحر
این خانه لبریز تو شد، شیرین بیان، حلوای تر
محمد صالح اعلا
شعاع درد مرا ضرب در عذاب کنید
مگر مساحت رنج مرا حساب کنید
محیط تنگ دلم را شکسته رسم کنید
خطوط منحنی خنده را خراب کنید
طنین نام مرا موریانه خواهد خورد
مرا به نام دگر غیر از این خطاب کنید
دگر به منطق منسوخ مرگ می خندم
مگر به شیوه ی دیگر مرا مجاب کنید
در انجماد سکون ، پیش از آنکه سنگ شوم
مرا به هرم نفسهای عشق آب کنید
مگر سماجت پولادی سکوت مرا
درون کوره ی فریاد خود مذاب کنید
بلاغت غم من انتشار خواهد یافت
اگر که متن سکوت مرا کتاب کنید
قیصر امین پور
من که تسبیح نبودم تو مرا چرخاندی
مشت بر مهره ی تنهایی من پیچاندی
مهر دستان تو دنبال دعایی می گشت
بارها دور زدی ذهن مرا گرداندی
ذکرها گفتی و بر گفته ی خود خندیدی
از همین نغمه ی تاریک مرا ترساندی
بر لبت نام خدا بود خدا شاهد ماست
بر لبت نام خدا بود و مرا رقصاندی
دست ویرانگر تو عادت چرخیدن داشت
عادتت را به غلط چرخه ی ایمان خواندی
قلب صد پاره ی من مهره ی صد دانه نبود
تو ولی گشتی و این گمشده را لرزاندی
جمع کن : رشته ی ایمان دلم پاره شده ست
من که تسبیح نبودم تو چرا چرخاندی؟
نغمه رضایی
این دل اگر كم است بگو سر بیاورم
یا امر كن كه یك دل دیگر بیاورم
خیلی خلاصه عرض كنم: دوست دارمت
دیگر نشد عبارت بهتر بیاورم
از كتف آشیانه ای خود برای تو
باید كه چند جفت كبوتر بیاورم
از هم فرو مپاش، برای بنای تو
باید بلور چینی و مرمر بیاورم
وقتش رسیده این غزل نیمه سوز را
از كوره های خود خوری ام در بیاورم
سید مهدی موسوی قمی
می روم شاید كمی حال شما بهتر شود
می گذارم با خیالت روزگارم سر شود
از چه می ترسی ؟ برو دیوانگی های مرا
آن چنان فریاد كن، تا گوش عالم كر شود
می روم، دیگر نمی خواهم برای هیچ كس
حالت غمگین چشمانم ملال آور شود
باید این بازنده هربار- جان عاشقم-
تا به كی بازیچه این دست بازیگر شود؟
ماندنم بیهوده است، امكان ندارد هیچ وقت
این من دیرین من، یك آدم دیگر شود
شیرین خسروی
چنان داغ دل , داغ دل دیده ام
که حال خود از لاله پرسیده ام
به هر جا چمن در چمن , گل به گل
همان مهر داغ تو را دیده ام
کدامین چمن را گل از گل شکفت
کز آن بوی نام تو نشنیده ام؟
به بوی تو,تنها به بوی تو بود
که هر جا گلی دیده ام، چیده ام
دلم را به هر آب و آتش زدم
که چون شمع در گریه خندیده ام
همه هفت بندم همین یک نواست
چو نی در هوای تو نالیده ام
ز راز دلم باد بویی نبرد
که چون غنچه سربسته خندیده ام
ز باغ دلم یک بغل پر غزل
برای گل روی تو چیده ام...
قیصر امین پور
شده از گریه شود خیس شبی زیر سرت ؟
یا نبینی تو بجز غصه و غم دور و برت ؟
زیر سر خیس شد از گریه و زاری امشب
بجز از غصه و غم هیچ نیامد بر لب
بی تو دیگر شب و روزم همه تلخ است و حزین
روز ها شب بشود زین دل تنها و غمین
هیچکس تاب نیاورد کنارم نفسی
چه غمینم که نباشد به برم هیچکسی
بجز از عشق نخواهم به خدا چیز دگر
ای خدا بر دل تنها و غریبم بنگر
ساسان مظهری
به شب و پنجره بسپار كه بر می گردم
عشق را زنده نگه دار كه بر می گردم
بس كن این سر زنش "رفتی و بد كردی" را
دست از این خاطره بردار كه بر می گردم
دو سه روزی هم - اگر چند - تحمل سخت است
تكیه كن بر تن دیوار كه بر می گردم
بین ما پیشترك هر سخنی بود گذشت
عاشقت می شوم این بار كه بر می گردم
گفته بودی دو سحر چشم به راهم بودی
به همان دیده بیدار كه بر می گردم
پرده ی تیره ی آن پنجره ها را بردار
روی رف آیینه بگذار كه بر می گردم
پشت در را اگر انداخته ای حرفی نیست
به شب و پنجره بسپار كه می گردم
امید مهدی نژاد
چرا زهم بگریزیم؟ راه مان که یکی ست
سکوتمان،غممان،اشک وآه مان که یکی ست
چرا زهم بگریزیم، دستِ کم یک عمر
مسیر میکده وخانقاه مان که یکی ست
اگر سپیدی روزی تو، من سیاهی شب
هنوز گردش خورشید و ماه مان که یکی ست
تو از سلاله لیلی، من از تبار جنون
اگر نه مثل همیم، اشتباه مان که یکی ست
من وتو هردو به دیوار ومرز معترضیم
چرا دو توده ی آتش، گناه مان که یکی ست
اگر چه رابطه هامان کمی کدر شده است
چه باک؟ حرف وحدیث گناه مان که یکی ست
محمد سلمانی
بعد از تو سرد و خسته و ساکت تمام روز...
با صد بهانهی متفاوت تمام روز...
هی فکر میکنم به تو و خیره میشود
چشمم به چند نقطهی ثابت تمام روز
زردند گونههای من و خاک میخورد
آیینه روی میز توالت تمام روز
در این اتاق، بعدِ تو تکرار میشود
یک سینمای مبهم و صامت تمام روز
گهگاه میزند به سرم درد دل کنم
با یک نوار خالیِ کاست تمام روز
«من» بی «تو» مردهای متحرّک تمام شب...
«من» بی «تو» سرد و خسته و ساکت تمام روز...
نجمه زارع
گرگ سیاه چشم تو، دل را درید و رفت
جان دادن فجیع دلم را ندید و رفت
وابسته شد درخت به بال پرنده ای
بیگانه وقت کوچ از آنجا پرید و رفت
گفتم که کاش مثل تو پروانه می شدم
دُورم چه ساده پیله ی حسرت تنید و رفت
عمری کنار جاده به پایش نشستم و
از راه های دیگر دنیا رسید و رفت
خود را اسیر میله ی تن کرد یک قفس
وقتی که مرغ عشق دلش پر کشید و رفت
چندین غزل به شوق برایش سرودم و
ناگاه دل سپرد به شعر سپید و رفت
زهرا السادات ضرابی
من را به شکل آدم تنهای دیگری
تبعید کرده اند به دنیای دیگری
تا اینکه یک غروب همین چند وقت پیش
تو آمدی به هیئت حوای دیگری
ای عشق مدتی است دلم غرق لذت است
بخشیده ای به درد تو معنای دیگری
با خلق تو گذاشت خدا جن و انس را
ناکام در جواب معمای دیگری
عمری است در غزل سخن از حسن یوسف است
دیگر رسیده نوبت زیبای دیگری
اینبار چند میوه ی نارنج لازم است؟
در من حلول کرده زلیخای دیگری
پایان قصه هیچکسی جز من و تو نیست
اینبار من کنار توام جای دیگری
گفتی که شعرهام شبیه گذشته نیست
طبعم رسیده است به امضای دیگری
محمد رفیعی
خبر به دورترین نقطهی جهان برسد
نخواست او به منِ خسته بیگمان برسد
شکنجه بیشتر از این که پیش چشمِ خودت
کسی که سهم تو باشد به دیگران برسد
چه میکنی؟ اگر او را که خواستی یک عمر
بهراحتی کسی از راه ناگهان برسد،
رها کنی برود از دلت جدا باشد
به آنکه دوستتَرَش داشته به آن برسد
رها کنی بروند و دو تا پرنده شوند
خبر به دورترین نقطهی جهان برسد
گلایهای نکنی بغض خویش را بخوری
که هق! هق!... تو مبادا به گوششان برسد
خدا کند که... نه! نفرین نمیکنم... نکند
به او ـ که عاشق او بودهام ـ زیان برسد
خدا کند فقط این عشق از سرم برود
خدا کند که فقط زود آن زمان برسد
نجمه زارع
به روز واقعه بردار ابروانت را
برای دلبری آماده کن کمانت را
نگاه من پی معماری نوین تنت
به کشف آمده تاریخ باستانت را
رسیده تا کمرت گیسوان و می ترسم
میان خرمن مو گم کنم میانت را
ندیده وصل طلب کردم! این زمان چه کنم؟
علی الخصوص که دیدم تن جوانت را
من از دهان تو در حیرتم که از تنگی
خدا چگونه میانش دمیده جانت را؟!
به یمن چشم تو شاعر شدن که آسان است
منم پیامبری راستین، زمانت را
دو آیه آینه بر من بخوان! که تذکره ها
رسانده اند به جبریل دودمانت را
گرفته ام به غزل پیشی از چکاوک ها
تو نیز در عوضش غنچه کن دهانت را!
علیرضا بدیع
گاهی پر از نیازم ، گاهی بت صبوری
گاهی خدای احساس ، گاهی به فكر دوری
روزی پرنده ای با حال و هوای پرواز
یك روز دلشكسته، دلگیر ِ روز آغاز
دلگرم ساز باران، گاهی گل بهارم
پاییز مبتلا را گاهی به سینه دارم
گاهی دلم هوای یك شعر و یك ترانه
روزی نگفتن از تو، زیباترین بهانه
گاهی در آسمانم صدها ستاره دارم
برخی شبان تاریك، تنها و بیقرارم
گاهی خدای عشقم از بس كه پُرامیدم
گاهی در آرزوی یك لحظه ی سپیدم
گاهی بهار احساس، سرزنده از نگاهی
گاهی اسیر تردید، همخانه ی سیاهی
گاهی رسیده بر من صدها گل بهانه
گاهی اسیر كینه از هرچه عاشقانه
گاهی به پای این دل تا انتها نشینم
گاهی غرور محضم، تشویش آتشینم
این روزگار صدرنگ، صدها ترانه دارد
گاهی هوای سازش، گاهی بهانه دارد
هر قصه ای سراسر درگیر تلخ و شیرین
از چشم من نبین تو، تقدیر گشته تعیین
نرگس عینی
هرگز گِرِهَت از غزلم واشدنی نیست
این غنچه پژمرده شكوفاشدنی نیست
شایدتوكه كوه روانی بتوانی
این بركه افسرده كه دریا شدنی نیست
هرماه كه می آیدازین خانه فراری ست
این خانه ویران شده زیبا شدنی نیست
افتاده به بن بستم و در پیش ندارم
راهی به جزآغوش تو اما شدنی نیست
عشق تو بزرگ است برای دل تنگم
اندوه تو در سینه من جا شدنی نیست
ابوالفضل صمدی
گفتی: غزل بگو! چه بگویم؟ مجال کو؟
شیرین من، برای غزل شور و حال کو؟
پر میزند دلم به هوای غزل، ولی
گیرم هوای پر زدنم هست، بال کو؟
گیرم به فال نیک بگیرم بهار را
چشم و دلی برای تماشا و فال کو؟
تقویم چارفصل دلم را ورق زدم
آن برگهای سبزِ سرآغاز سال کو؟
رفتیم و پرسش دل ما بیجواب ماند
حال سؤال و حوصلهی قیل و قال کو؟
قیصر امینپور
این که دلتنگ توام اقرار میخواهد مگر؟
این که از من دلخوری انکار میخواهد مگر؟
وقت دل کندن به فکر باز پیوستن مباش
دل بریدن وعدهی دیدار میخواهد مگر؟
عقل اگر غیرت کند یک بار عاشق میشویم
اشتباه ناگهان تکرار میخواهد مگر؟
من چرا رسوا شوم، یک شهر مشتاق تواند
لشکر عشاق، پرچمدار میخواهد مگر؟
با زبان بیزبانی بارها گفتی: برو!
من که دارم میروم! اصرار میخواهد مگر؟
روح سرگردان من هر جا بخواهد میرود
خانهی دیوانگان دیوار میخواهد مگر؟
مهدی مظاهری
بیتو اندیشیدهام کمتر به خیلی چیزها
میشوم بیاعتنا دیگر به خیلی چیزها
تا چه پیش آید برای من! نمیدانم هنوز...
دوری از تو میشود منجر به خیلی چیزها
غیرمعمولیست رفتار من و شک کرده است
ـ چند روزی میشود ـ مادر به خیلی چیزها
نامههایت، عکسهایت، خاطرات کهنهات
میزنند اینجا به روحم ضربه، خیلی چیزها
هیچ حرفی نیست، دارم کمکم عادت میکنم
من به این افکار زجرآور... به خیلی چیزها
میروم هرچند بعد از تو برایم هیچچیز...
بعدِ من اما تو راحتتر به خیلی چیزها...
مرحومه نجمه زارع
تماشایی ترین تصویر دنیا می شوی گاهی
دلم می پاشد از هم بس که زیبا می شوی گاهی
حضور گاهگاهت بازی خورشید با ابر است
که پنهان می شوی گاهی و پیدا می شوی گاهی
به ما تا می رسی کج می کنی یکباره راهت را
ز ناچاریست گر هم صحبت ما می شوی گاهی
دلت پاک است اما با تمام سادگیهایت
به قصد عاشق آزاری معما می شوی گاهی
تو را از سرخی سیب غزلهایم گریزی نیست
تو هم مانند حوا زود اغوا می شوی گاهی
مهدی عابدی
می خواستم که هدیه کنم آسمان به تو
افتاد چشم آینه ها ناگهان به تو
تکثیر شد نگاهِ تو در بیکران و، من
دلبسته چون کبوتر بی آشیان به تو
شعری بخوان به لحن قشنگت، که می رسد
سرچشمه ی بدیع و معانی بیان به تو
اردیبهشت می چکد از چشم ابری ام
باران به من شبیه و گل ِارغوان به تو
حافظ حراج کرد بخارا به خال ِ او
من می دهم تمامی ِ هندوستان به تو
علی سهامی
هر چه کردم به ره عشق وفا بود، وفا
وانچه دیدم به مکافات جفا بود ، جفا
شربت من ز کف یار الم بود، الم
قسمت من ز در دوست بلا بود، بلا
سکه عشق زدن محض غلط بود ، غلط
عاشق ترک شدن عین خطا بود، خطا
یار خوبان ستم پیشه گران بود ، گران
کار عشاق جگر خسته دعا بود، دعا
همه شب حاصل احباب فغان بود، فغان
همه جا شاهد احوال خدا بود، خدا
اشک ما نسخهٔ صد رشته گهر بود، گهر
درد ما مایهٔ صد گونه دوا بود، دوا
نفس ما از مدد عشق قوی بود، قوی
سر ما در ره معشوق فدا بود، فدا
دعوی پیر خرابات به حق بود، به حق
عمل شیخ مناجات ریا بود، ریا
هر که جز مهر تو اندوخت هوس بود، هوس
آن که جز عشق تو ورزید هوا بود، هوا
هر ستم کز تو کشیدیم کرم بود،کرم
هر خطا کز تو به ما رفت عطا بود، عطا
زخم کاری زفراق تو به جان بود، به جان
جان سپاری به وصال تو به جا بود، بجا
در همه عمر فروغی به طلب بود، طلب
در همه حال وجودش به رجا بود، رجا
فروغی بسطامی
تو را گم میکنم هر روز و پیدا میکنم هر شب
بدینسان خواب ها را با تو زیبا میکنم هر شب
تبی این کاه را چون کوه سنگین میکند، آنگاه
چه آتش ها که در این کوه برپا میکنم هر شب
تماشاییست پیچ و تاب آتش، آه خوشا بر من
که پیچ و تاب آتش را تماشا میکنم هر شب
مرا یک شب تحمل کن که تا باور کنی جانا
چگونه با جنون خود مدارا میکنم هر شب
چنان دستم تهی گردیده از گرمای دست تو
که این یخ کرده راازبیکسی،هامیکنم هرشب
تمام سایه ها را می کشم در روزن مهتاب
حضورم را زچشم شهر حاشامیکنم هر شب
دلم فریاد می خواهد ولی در گوشه ای تنها
چه بی آزار با دیوار نجوا می کنم هر شب
کجا دنبال مفهومی برای عشق می گردی!
که من این واژه را تا صبح معنامیکنم هر شب
محمد علی بهمنی
فریاد که از عمر جهان هر نفسی رفت
دیدیم کزین جمع پرکنده کسی رفت
شادی مکن از زادن و شیون مکن از مرگ
زین گونه بسی آمد و زین گونه بسی رفت
آن طفل که چون پیر ازین قافله درماند
وان پیر که چون طفل به بانگ جرسی رفت
از پیش و پس قافله ی عمر میدنیش
گه پیشروی پی شد و گه باز پسی رفت
ما همچو خسی بر سر دریای وجودیم
دریاست چه سنجد که بر این موج خسی رفت
رفتی و فراموش شدی از دل دنیا
چون ناله ی مرغی که ز یاد قفسی رفت
رفتی و غم آمد به سر جای تو ای داد
بیدادگری آمد و فریادرسی رفت
این عمر سبک سایه ی ما بسته به آهی ست
دودی ز سر شمع پرید و نفسی رفت
هوشنگ ابتهاج
در کنج دلم عشق کسی خانه ندارد
کس جای در این کلبه ویرانه ندارد
دل را بکف هر که نهم باز پس آرد
کس تاب نگهداری دیوانه ندارد
دربزم جهان جز دل حسرت کش ما نیست
آن شمع که میسوزد و پروانه ندارد
دل خانه عشقست خدا را به که گویم
کارایشی از عشق کس این خانه ندارد
گفتم مه من! از چه تو در دام نیفتی؟
گفتا چه کنم دام شما دانه ندارد
ای آه مکش زحمت بیهوده که تاثیر
راهی بحریم دل جانانه ندارد
در انجمن عقل فروشان ننهم پای
دیوانه سر صحبت فرزانه ندارد
تا چند کنی قصه ز اسکندر و دارا
ده روزه عمر این همه افسانه ندارد
از شاه و گدا هر که در این میکده ره یافت
جز خون دل خویش به پیمانه ندارد
حسین پژمان بختیاری
سکوت، حرف دلت نیست، خاطرت باشد
چرا ضمیر تو برعکس ظاهرت باشد؟
بگوبگو که بدانم چه بر تو میگذرد
مخواه چشم من اینگونه ناظرت باشد
خموش هرچه بمانی لبت گمان نکنم
به چیرهدستی چشمان ماهرت باشد
چگونه مدّعی مرگ نفرتی ، وقتی
گواه من نگه حیّ و حاظرت باشد؟
پرندهای که به بام تو انس دارد و بس
روا مدار که مرغ مهاجرت باشد
تو کعبهای ، حجرالاسود است قلب تو ، آه
دگر چه جای تمنای زائرت باشد؟
وفا به عشق قدیمت دلیل شد که دلم
هنوز هم که هنوز است، شاعرت باشد
حمیدرضا حامدی
به وبلاگ شب شعر نو خوش آمدید در این وبلاگ به سلیقه نویسنده بهترین شعر سایت شعرنو روزانه انتخاب میشود و در صورت امکان نقدی گذرا بر آن میشود انتخاب یک شعر از خوبیهای شعر سایر شاعران عزیز که در همان روز شعری بر روی سایت شعر نو دارند کم نخواهد کرد چرا که فقط یک انتخاب و سلیقه است. وانتخاب یک شعر به معنای بی نقص بودن آن و ناقص بودن سایر اشعار همان روز نیست.در صورت تمایل به همکاری پیغام بگذارید.
ما را از نظرات ارزشمند خود بی بهره نگذارید.
با تشکر